گلهائی از گلستان

گلستان سعدی به زبان امروز و عکسهای دیدنی

گلهائی از گلستان

گلستان سعدی به زبان امروز و عکسهای دیدنی

مراتب ضمیر (2)

  قسمت پنجم:   مراتب ضمیر (2)          

    گفتیم که ضمیر باطن انسان هرگز به بحث و جدل نمی پردازد و مانند فرمانبرداری بی چون و چرا ،همیشه آماده اجرای فرامین شما (چه خوب و چه بد) می باشد. هر چه شما به آن القا کنید می گوید: فرمانبردارم سرورم. در واقع این شما هستید که با انتخابهای غلط ، ضمیر باطن را وادار به عکس العمل نا مناسب می کنید. سپس از نتایج حاصله گله و شکایت سرمی دهید که چرا اینطور شد؟

   مثال: فرض کنید امروز صبح وقتی از خواب بیدار می شوید یک نفر می آید و به شما صد میلیون تومان پول می دهد و می گوید: این پول را به شما می بخشم تا هرچه دوست دارید با آن بخرید. شما به بازار می روید و شروع به خرید می کنید. اول وارد یک فرش فروشی می شوید. فرشهای مختلف را می بینید و بعد یکی از فرشهایی را که اصلا" دوست ندارید قیمت می کنید. فروشنده میگوید: ده میلیون تومان. شما میگویید:با آنکه آنرا دوست ندارم ولی آن را می خرم. ده میلیون تومان می دهید و می گویید فرش را به منزلتان بفرستند. به فروشگاه لوازم خانگی می روید و سرویس مبل و اطاق خواب را که اصلا" با خانه و زندگی شما هماهنگی ندارد می خرید و به خانه می فرستید. به فروشگاههای دیگر می روید و این کار را تا عصر ادامه می دهید وهمه چیزهایی را که علاقه ندارید می خرید و به منزلتان می فرستید. عصر که به خانه برمیگردید می بینید همه پولهایتان را خرج کرده اید و خانه شما پر از چیزهایی است که نمی خواسته اید. در این موقع اگر کسی از موضوع باخبر شود می گوید:شما حتما" دیوانه هستید، زیرا وقت، پول و انرژی خود را صرف چیزهایی کرده اید که اصلا" نمی خواسته اید.

   ضمیر باطن ما هم، مانند همان خانه است و اعمالی که ما برای خرید انجام داده ایم، همان افکار منفی هستند که از روی آگاهی و اندیشه، آنها را برگزیده ایم و به ضمیر باطن فرستاده و در آنجا انبار کرده ایم. در چنین حالتی، وقتی نتایج پردازش و عمل ضمیر باطن را می بینیم ( که چیزی جز شکست و نا امیدی نیست) چرا باید متعجب شویم؟ اگر شما در زمینی گندم بکارید گندم سبز می شود یا درخت زرد آلو؟

از مکافات عمل غافل مشو                گندم از گندم بروید جو ز جو

اگر شما در انبار خودتان آجر انبار کنید، مطمئنا" تبدیل به شمش طلا نخواهد شد. آیا در چنین حالتی، این خود ما نیستیم که باید افکار و اندیشه های زیان آور را دور بریزیم و افکار سالم و متعالی را جایگزین آن کنیم؟

نگر تا چه کاری همان بدروی             سخن هر چه گویی همان بشنوی

   ضمیر باطن از نیروی شگرفی برخوردار است و منبع الهام و هدایت شخص در زندگی به شمار می رود و حافظه را پدید می آورد. شما اگر از ضمیر باطن خود بخواهید که فردا صبح ساعت هفت شما را از خواب بیدار کند، این کار را با دقت خیره کننده ای برای شما انجام میدهد. (این حالت برای خودم بارها اتفاق افتاده). پس بهتر است از این موضوع برای رسیدن به هدفهایمان استفاده کنیم. مثلا" هر شب قبل از خواب، وقایعی را که دوست داریم فردا برایمان اتفاق بیفتد به ضمیر باطن دیکته کنیم و آمرانه از او بخواهیم که آنها را فردا برایمان انجام دهد. با انجام این تمرین، خواهیم دید که تمام چیزهایی را که برای فرداها از ضمیر باطن خواسته ایم برایمان ظاهر خواهدکرد و سپس به این نتیجه خواهید رسید که شعور شما منبع لایزالی از هوش و قدرتی است که شما را با نیروی های بیکران و فنا ناپذیر کائنات مرتبط می سازد.

    اگر افکار منفی و مخرب را به سر راه دهید موجب بروز عواطف مخربی در شما می شوند که این عواطف به دنبال جلوه گاهی برای نشان دادن خود می گردند، آنگاه این هیجانات منفی به صورت زخم معده، نارحتی قلبی، غده های سرطانی، حساسیت و اضطرابهای دیگر در شخص ظاهر می شوند. این علایم چیزهای وحشتناکی نیستند. بلکه زنگهای خطری هستند که به ما هشدار می دهند :که الان در راه درست قدم برنمی داریم و  باید برای بهبود آنها، هر چه زودتر روش زندگی خود را تغییر دهیم.

    ما در طول عمر خود چند بار دچار خشم جنون آسا شده ایم یا بیهوده گرفتار ترس، حسادت و انتقامجویی گردیده ایم؟ اینگونه رفتارهای هیجانی به تدریج در روح و ضمیر ما نفوذ می کنند و آن را مسموم می سازند. بهترین روش برای جلوگیری از این رفتارهای ناخوشایند، لبریز کردن ضمیر باطن از اندیشه های پاک و روشن مانند: عشق، دوستی، شجاعت، عدم حسادت، آرامش و دیگر افکار سالم است که با ورود این افکار سازنده به ضمیر، دیگر جایی برای هیجانهای منفی نخواهد ماند و به مرور آنجا را ترک می کنند .داشتن آرامش یکی از نکات برجسته ای است که می تواند به شما کمک کند تا به راحتی افکار سالم را در ضمیر باطن جای دهید. درباره آرامش در قسمت بعد بیشتر خواهم گفت. در پایان این بحث ،توجه شما را به این سه جمله تاکیدی جلب می کنم:

خدایا، مرا وسیله ای کن که بتوانم به دیگران آرامش بدهم.

خدایا، جایی که نفرت وجود دارد به من عشق عطا کن.

خدایا، جایی که بی حرمتی وجود دارد به من گذشت و چشم پوشی عنایت بفرما.

ادامه دارد.....

مراتب ضمیر(1)

       قسمت چهارم: مراتب ضمیر(1)  

 

    هر انسانی قابلیت و استعداد آن را دارد که از زندگی خوب، شادی، سلامتی و موهبت های دیگر بهره مند شود و این توانائیها را خداوند در وجود همه ی انسانها ، (صرفنظر از نژاد-قومیت و ...) به ودیعه گذاشته تا بتوانند در مدتی که در این قالب فیزیکی ظاهر می شوند، از این فرصتی که به آنان داده شده بهترین استفاده ها را بکنند. طرح الهی همه ی انسانها سرشار از، نعمت، سلامت، سعادت و دیگر موهبتهاست . پس چرا عده ای در ناز و نعمت و خوشبختی زندگی می کنند و گروهی دیگر از مشکلات رنج می برند و هیچگاه طعم خوشبختی را نمی چشند ؟ چراعده ای همانند مغناطیسی قدرتمند همه خواسته ها و آرزوهایشان  را به زندگیشان جذب می کنند و گروهی دیگر با فقر دست به گریبانند و نمی توانند به آرزوهایشان جامه عمل بپوشانند؟ و خیلی چراهای دیگر که شاید خیلی ها نتوانسته اند برای آنها جواب قانع کننده ای پیدا کنند.  

    همه ی انسانها دارای دو نوع ضمیر هستند. ضمیر آگاه و ضمیر ناآگاه که نامهای دیگر از قبیل ذهن، وجدان و ..... را هم به انها اطلاق می کنند. ضمیر آگاه انسان بر اساس ایمان عمل می کند یعنی وقتی شما به انجام کاری ایمان قلبی داشته باشید و تردید نکنید که آن کار انجام خواهد شد . ایمان یعنی قانون روح. اگر شما این قانون را بدانید و از عملکرد آن آگاه باشید می توانید تغییرات شگرفی را در زندگی خود پدید آورید.

تمام اعمال و رفتار ما از طریق اندیشه (ضمیر آگاه)، تابع واکنشها و عملکرد ضمیر ناآگاه است. پس اگر ضمیر ناآگاه خود را از خوبیها و مفاهیم والای انسانی لبریز کنیم به زودی با آثار معجزه آسای آن در زندگی مواجه خواهیم شد. هر انسانی دارای روح است (به روح نفس ناطقه هم گفته اند) که بدون آن حیات غیرممکن است . این روح دارای دو ویژگی است که این ویژگیها با هم متفاوتند و هر یک از نیرو و عملکرد خاصی برخوردارند که قبلا" از ان ها با نام های ضمیر اگاه و ضمیر نا اگاه (ضمیر باطن ) یاد شد.

هنگامی که شخص درست فکر می کند و با اندیشه های صحیح به حقیقت نایل می شود، نیروی جادویی ضمیر باطن برای تحقق این اندیشه در جهان خارج وارد عمل می شود. هنگامی که شما آگاهانه بر افکار و رفتار خود نظارت می کنید در حقیقت به کمک ضمیر باطن خود می آیید تا با او همکاری کنید.این همکاری برای شما این امکان را پدید می اورد که بتوانید زندگی خود را متحول کنید.

هنگامی که دچار ترس ، هراس،اضطراب وناامیدی می شوید باید به ضمیر باطن خود قاطعانه بگویید:آرام باش، تو تابع دستورات منی و حق نداری خودسرانه عمل کنی. ضمیر نا آگاه هم که در زیر ضمیر آگاه قرار دارد به ناچار از این گفته تبعیت می کند.

ضمیر آگاه هرکس مانند ناخدای کشتی اوست که فرماندهی کشتی را به عهده دارد و ضمیر نا آگاه، حکم کارگرانی را دارد که در پایین کشتی، یعنی موتورخانه مشغول کار هستند و نیروی محرکه کشتی را تامین می کنند تا به راه خود ادامه بدهد. در این حالت اگر ناخدا تصمیم بگیرد که کشتی را به صخره ای بکوبد، باز کارگران کشتی به کار خود مشغولند و هیچ دخالتی در تصمیم ناخدا ندارند. ضمیر ناآگاه هم بدینگونه عمل می کند و کاری به خوبی و بدی افکار و اندیشه های شما ندارد بلکه فقط تلاش می کند تا آن اندیشه ها تحقق یابند.  

   بارها پیش آمده که دیده یا شنیده اید کسی می گوید من به فلان غذا حساسیت دارم. چون این اندیشه در ضمیر نا آگاه او ضبط شده، بدن بلافاصله پس از صرف آن غذا واکنش نشان می دهد که این حساسیت را آشکار سازد.  

    ممکن است این سئوال پیش بیاید که مثلا" فلان کس بدون خواندن این مطالب و آگاهی از آن، زندگی بسیار خوبی دارد و به قول معروف، دست به هر چه می زند طلا می شود. این را چطور تفسیر می کنید؟  

   بله، نه امروز بلکه از قرنها پیش، عده ای از انسانها از این راز با خبر بوده اند و بیشتر افراد برجسته تاریخ بشریت به کمک آن توانسته اند به خواسته های خود برسند. اما شاید آنقدر توانایی نداشته اند که آن را به صورت روشن و واضح برای دیگران بیان کنند. شاید همین حالا هم شما افرادی را بشناسید که حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشته باشند ولی غرق در نعمت و شادی باشند. این بدان سبب است که این  افراد یا به صورت اکتسابی در خانواده روش مثبت اندیشی را آموخته اند یا از طریق دوستان و یا به صورت تجربی و آزمون و خطا به آن دست یافته اند.  

   به یاد دارم که یکی از دوستان، در خانه ای زندگی می کرد که صاحب خانه به خاطر مشکلات مالی ان را فروخته بود و این دوست ملزم بود در تاریخ معینی خانه را تخلیه کند. آنها هرچه به دنبال خانه می گشتند نمی توانستند خانه ای مناسب با بودجه خود پیدا کنند. این دوست وقتی از پیدا کردن خانه نا امید شد از صبح تا شب دستش بر آسمان بود و می گفت: خدایا، اگر یک پارکینگ هم به من بدهند حاضرم در آن زندگی کنم. بالاخره خانه ای پیدا کردند و به آنجا رفتند. روزی من برای دیدار به منزل آنها رفتم و به آنها گفتم: به جای پارکینگ خدا خانه خوبی به شما داد و در نهایت تعجب شنیدم که این خانه قبلا"پارکینگ بوده و به صورت غیرمجاز آن را تبدیل به اپارتمان کرده اند.

   پس ضمیر باطن این دوست، نهایت تلاشش را انجام داد و بهترین پارکینگ را برای او به ارمغان آورد ولی اگر او تقاضای بهتری کرده بود آیا به خواسته اش نمی رسید؟

ادامه دارد.......

 

خیر و شر

قسمت سوم: خیر و شر

با مراجعه به کتابهای آسمانی می خوانیم که خداوند آسمانها و زمین را خلق کرد و هر آنچه که خدا خلق کرد خیر بود و در ادامه می خوانیم که خداوند شما را به راه راست و خیر دعوت می کند. همه پیامبران الهی مبعوث شدند تا راه خیر و صلاح را به بشر نشان دهند و انسانهای گمراه را از بدی ها نجات دهند و به راه راست هدایت نمایند.

خداوند سراسر نیکی و رحمت است، بنابر این ما چگونه می توانیم بدی را شرح دهیم؟ چطور پلیدی را توضیح دهیم؟ مشکلات را چگونه تشریح کنیم؟ چطور می توانیم بسیاری از این چیزها را که تا حد زیادی بخشی از زندگیمان و بخشی از خود آگاهیمان هستند تفسیر کنیم؟

همه این مشکلات در واقع از زمانی آغاز شد که ما مساله ای به نام (خود) را مطرح کردیم و به وسیله این خود همه چیزمان را از منبع کمال مطلق و آفریدگار جدا نمودیم. این مطلب را مولانا شاعر بزرگ ایران در نی نامه به زیبایی شرح می دهد: 

بشنو از نی چون حکایت می کند         از جدایی ها شکایت می کند

از نیستان تا مرا ببریده اند                   از نفیرم مرد و زن نالیده اند

وقتی ما از منبع خیر و کمال جدا هستیم به ناچار خودمان را با همان چیزهایی که داریم و هستیم تعریف می کنیم و می گوییم من دارای این ثروت هستم، من این شهرت را دارم، من.... و از این طریق خودمان را از بقیه و حتی خدا جدا می کنیم. از اینجاست که راه را برای کجرویها و شر باز می کنیم و در هنگام بروز مشکل خودمان را تنها و بدون حامی می بینیم.

مطلب دیگر این است که همه چیز از یک فکر شروع می شود. این فکر گسترش می یابد و همه زندگی را فرا می گیرد. امرسون می گوید: ریشه هر عملی یک فکر و اندیشه است. ما اکثراً روی موضوعی که به آن فکر می کنیم دقیق می شویم. به نحوی که سیستم بدن خود را وادار می کنیم که نسبت به آن واکنش نشان دهد.

به عنوان مثال: مثلاً شما عطسه ای می کنید و می گویید: اوه خدای من باز سرما خوردم، حتماً تا شب گلو دردم شروع می شه. شب که می شود در گلویتان احساس سوزش می کنید. وقتی احساس گلو درد شروع شد با خود می گویید: حتماً فردا آبریزش بینی و سردرد شروع می شود. پس فردا تب می کنم و روز چهارشنبه در خانه بستری خواهم شد. از زمانیکه این فکر را آغاز کردید و روی آن تمرکز نمودید بدن شما نسبت به این فکر واکنش نشان می دهد و طبق خواسته شما عمل می کند و روز چهار شنبه در خانه بستری می شوید. فکری که فقط یک اشتباه ذهنی است و این بیماری از همین اشتباه سرچشمه گرفته است.

یا به عنوان مثال دیگر، فرض کنید که شما یک سیستم اعتقادی خاصی دارید که می گوید 2+2=5. شما بنا به دلایلی این نظام فکری را پذیرفته اید و تمام حسابهایتان را بر اساس آن انجام می دهید و زندگی خود را بر اساس این فرمول برنامه ریزی کرده اید. اما هر بار که ماشین حساب را بر می دارید و محاسبه می کنید نتیجه دیگری بدست می آید. بعد از مدتی متوجه می شوید که زندگیتان از نظر مالی از حالت تعادل خارج شده است و هر بار که دکمه های ماشین حساب را فشار می دهید همه چیز غلط است. در این شرایط بهترین کاری که می توانید بکنید این است که نظام فکری خود را عوض کنید. در غیر اینصورت همیشه در اشتباهات گذشته باقی می مانید و تا خودتان اقدام نکنید چیزی عوض نخواهد شد.

همانگونه که مشکلات از درون ما سرچشمه می گیریند راه حل آنها را هم باید در درون خودمان جستجو کنیم. هرگاه به این نتیجه برسیم که هر چیزی که داریم، روابطی که هم اکنون در حال شکل گرفتن هستند، همه و همه با یک فکر آغاز می شود، می توانیم به سادگی راه حل آن را پیدا کنیم.

اما در واقع چرا چنین فکری اساساً در ذهن ما شکل می گیرد؟ این باورها از زمانی در ذهن شکل می گیرند که ما از این واقعیت که خداوند همه چیز را خیر آفریده جدا هستیم. اگر بدانیم خداوند بهترینها را برای مخلوقاتش آفریده و طرح الهی زندگی انسانها سرشار از نیکی و خیر است، هیچگاه به شر اجازه نخواهیم داد که وارد زندگیمان شود.

ادامه دارد....